غرور گلبرگ

من آن گلبرگ مغرورم
که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری
پی شبنم نمی گردم

من آن گلبرگ مغرورم
که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری
پی شبنم نمی گردم

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر میگویم به یادت در قفس غمگین وخسته
من جه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شب های هستی.....

اسب زمان چه بادپاست. صفحه های روزشمار در پی تپش سمهای پرقدرتش به سرعت ورق می
خورند و چشمهانی که تنها نظاره گرند. شمارش معکوس به نقطه آغاز خود نزدیک می شود، نفس
ها تنگ می شود و سلام، لحظه خداحافظی است، همان حس غریبی که آشنا تر از هر غروبی
است. انتهایی که با آغاز زاده می شود، همان خداحافظی که امروز باورش برایم سخت است.
سلام بچه ها این پست رو بخاطر خداحافظی از دوستمون مهسا نازنین جون گذاشتم ......
دوستای عزیزم کاش بیاین و ببینین که تو قلب کوچیکمون چه آتیشیه....[ناراحت]

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد..
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه میبرد
و آسوده اشک میریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنـــــــــــــــــی......

خواهرم امیدوارم خوشبخت شی
بعد از این جشن دیگه غمی تو چشات نبینم......

آزمودم زندگی دشت غم است
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته,آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است....

تنهایی تک واژه سنگینی است
یک واژه است ولی عمق یک زندگیست
سالها گذشت و تنهایی سلطان دلم شد
سلطان دل غریب و حسرت کشم شد
ای آشنا عالم تنهایی چه خوش است
هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است.....
ممکن اما نیست مجنون بود و از لیلا گذشت
عاشقان را جامه ای پوشیدنی جز چشم نیست
یا ز خیر عشق یا میباید از دنیا گذشت........

بیا خودمان باشیم
تو حرف بزنی,من نگات کنم
من نگاه کنم,تو بخوانی
و بعد لبخند بزنیم براین همه دیوانگی...
برای انتقام از فرداهایی که برای ما نیست.....

هرچه دلدار بکرد با دل ما خوش باشد
خوش بسوزد دل ما گر دل او خوش باشد
او که رفت ولی یاد دلش در دل ماست
خوش بمانم که اگر بی دل ما خوش باشد......
خسته ام فردا نگاهت را برایم پست کن
یک بغل حال و هوایت را برایم پست کن
دلم از آواز غمگین شب پراست
لطفا آن لحن خوش صدایت را برایم پست کن......

پیداست هنوز عاشق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
است! که با درد موافق شده است تلخ
عاشق نشدی و گرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است......

از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من میتوانم بی تو همخوشبخت باشم
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سر سخت باشد
تصمیم دارد با خودش,باکم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازد......

یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره میکنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
باغم نبودنت... وسکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند
از خزان و سرما گرمی مهر تورا میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را میشنوم اما تو نیستی
فقط صداییست مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟
و رفتی و خورشید راهم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم......
حالا که نگاهت ستاره نمیباره
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی برسرت نریزد
و آرامش خیالت
خیس اشک هایم نشود.......

به حرمت آن شاخه ی گل سرخی لایه دفتر
ترانه هایم خشک شد
به حرمت قدمهایی که باهم در آن کوچه ی
همیشگی زدیم
به حرمت بوسه هایمان
نه
تو حتی به التماس هایم اعتنا نکردی
قصه به پایان رسید و من همچنان
در خیال چشمان سیاه تو ام
که ساده فریبم داد
قصه به پایان رسید
و من هنوز بی عشق تو
از تمام رویا ها دلگیرم.......................
چه قدر سخته تو چشمای کسی که عشقت رو ازت دزدید
به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی
به جای اینکه لبریز کی نه ونفرت شی حس کنی هنوزم دوسش داری
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار آوار غرورش
همه وجودت له شده.....
چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی
اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی....
چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری.....
چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی
و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب
بگی: گل من باغچه نو مبارک.......

وقتی با تو نیستم از من چه میماند
از من جز این هرلحظه فرسودن چه میماند
از من چه میماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه میماند
غیاز خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه میماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟
از لحظه های رفته ی روشن چه میماند؟
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم باز گوید.
چرا مرا شکستی؟ چرا؟
اشعاری برایت سرودم
که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی ومظلومیت چهره ات توصیف کند
چرا تنهایم گذاشتی؟ چرا؟
چهره ی پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم
چرا این چنین کردی با من؟چرا؟
زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.
خو شبوترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.
چرا این چنین شد/؟چرا؟
من که بودم؟
که هستم به کجا می روم؟
|
عزیزم دور از چشم باد در گوش این کبوتران هزاران نغمه عاشقانه گفته ام ... بر لبهایشان بوسه زده ام تا پیش تو بیایند ... اینها امانتدار نفس های من هستند تا در تو بدمند ... باز بلند شوی و به زندگی من سلام دهی ... باز کن پنجره را کبوتران از راه دوری امده اند ....
پ.ن چه بلاگفا سوت وکور شده!!!! انگار همه رفته اند ... جاری باشید |
|
|

گفتی مسافری و من انقدر عاشقم
که سالهاست نماز دلم را شکسته
میخوانم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم......
عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای....
معجزه تویی که بین میلیون ها دوست
تکی.......